یادداشتهای یک هرزه

ساخت وبلاگ
ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم توییماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم توییردّ پایی تازه از پشت صنوبرها گذشت...چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم توییای نسیم بی قرار روزهای عاشقیهر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم توییسایه ی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشتآتشی دیگر گلستان شد، گمان کردم توییباد پیراهن کشید از دست گل ها ناگهانعطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم توییچون گلی در باغ، پیراهن دریدم در غمتغنچه ای سر در گریبان شد، گمان کردم توییکشته ای در پای خود دیدی یقین کردی منمسایه ای بر خاک مهمان شد، گمان کردم تویی یادداشتهای یک هرزه...
ما را در سایت یادداشتهای یک هرزه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bharzeh4 بازدید : 33 تاريخ : شنبه 28 بهمن 1402 ساعت: 22:25

سکه ی این مهر از خورشید هم زرین تر است

خون ما از خون دیگر عاشقان رنگین تر است

رود راهی شد به دریا، کوه با اندوه گفت

می روی اما بدان دریا ز من پایین تر است

ما چنان آیینه ها بودیم، رو در رو ولی

امشب این آیینه از آن آینه غمگین تر است

گر جوابم را نمی گویی، جوابم کن به قهر

گاه یک دشنام از صدها دعا شیرین تر است

سنگدل! من دوستت دارم، فراموشم مکن

بر مزارم این غبار از سنگ هم سنگین تر است

یادداشتهای یک هرزه...
ما را در سایت یادداشتهای یک هرزه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bharzeh4 بازدید : 32 تاريخ : شنبه 28 بهمن 1402 ساعت: 22:25